سفری با عرق دوآتشه

ساخت وبلاگ

بدرود، بدرود ای تابستان گرم سفری با عرق دوآتشه...
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 14:16

اول آذر ماه بود، داخل اتومبیل مجتبی نشسته بودم تا از خرید برگردد. به عابران نگاه می‌کردم که در سرمای پاییزی چگونه به سرعت در حال گذر از پیاده رو هستند. کمی گذشت، مجتبی دیر کرد و حوصله ام سر رفت.به درخ سفری با عرق دوآتشه...ادامه مطلب
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 64 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22

روی زمین پر بود از خرده نان

سفری با عرق دوآتشه...
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 68 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22

تصور کن یک شب جلوی تلویزیون نشسته ای که ساعت 20:30 می‌شود. مثل همیشه اخبارگو قدم زنان می‌آید پشت میزش و اخبار می گوید، اما این بار بعد از تمام شدن اخبار همانطور قدم زنان از تلویزیون بیرون بیاید و روبر سفری با عرق دوآتشه...ادامه مطلب
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 57 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22

اسمش احمد بود. دیگر ندیدمش، شاید خودش اینطور نوشته باشد!اولین بار احمد را تو کتابخانه دیدم. کتابهایی که به امانت می بردم خانه، او هم همان کتابها را برای مطالعه انتخاب می کرد. البته تصادفی فهمیدم! یکبا سفری با عرق دوآتشه...ادامه مطلب
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 87 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22

بعد از 35 سال خیال پردازی، اصلا برایم سخت نیست که تو را در کنارم تصور و احساس کنم

سفری با عرق دوآتشه...
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 80 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22

پیرزنی کنار خیابان بساط کرده بود و آینه و ناخن گیر و شانه و ... می فروخت. دلم برایش سوخت، رفتم جلوی بساطش ایستادم و گفتم: مادرجان چی داری که به درد من بخوره؟ گفت: سلام! من آینه ای دارم که حقیقت را نش سفری با عرق دوآتشه...ادامه مطلب
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 74 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22

هر آنچه رشته بودیم پنبه شد و از آسمان بارید

سفری با عرق دوآتشه...
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 78 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22

پارسال پاییز در اوج لطافت گذشت! آنچنان لطیف و حساس شدم که قابل وصف نیست.شبی بعد از بدرقه مهمانها برای خودم چای ریختم و نشستم تا از تنهایی ام لذت ببرم، که نگاهم به یکی از گلهای فرش افتاد. با حالتی غم ا سفری با عرق دوآتشه...ادامه مطلب
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 81 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22

یادم میاد آقا نعمت خروسی سفید داشت و هر کجا که می‌گفتند سحر و جادو شده، با خروسش به آنجا می رفت. فقط کافی بود خروس آقا نعمت یکبار در آن محل بانگ دهد تا کل آن خانه و ساکنانش از شر طلسم و جادو و اجنه راحت شوند. اگر اشتباه نکنم یکبار خانه سیمین خانم بود که 1 ماه به خرج صاحب خانه می‌خورد و می خوابید تا خروس سپیدش بخواند! ...

سفری با عرق دوآتشه...
ما را در سایت سفری با عرق دوآتشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miztahrir بازدید : 94 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 17:22